شروع

خاطرات ۱۱ سپتامبر به زبان محمد علی ابطحی.بر گرفته از وب شخصی ایشون

عصر روز 11 سپتامبر با شیخ حمدان –پسر شیخ زائد و وزیر مشاور امور خارجی امارات متحده عربی- که مسئول روابط و پی گیری مسائل دو کشور بود در شهر ابوظبی و در کاخ شخصی اش نشسته بودیم. یک سری اوراق مهم هم روی میز بود که می بایست بعد از پذیرایی اولیه با یکدیگر در مورد آنها گفتگو می کردیم.

پسر شیخ حمدان که حدود 17، 18 سالی داشت و از لندن چند روزی مرخصی آمده بود نیز در این ملاقات اولیه در جمع ما بود. تلفن شیخ حمدان زنگ زد. خیلی تعجب کرد که شاهزاده در این ملاقات کاملاً خصوصی با صدای تلفن مواجه شده است. به من گفت تلفن؟ بعد از شنیدن یک جمله از تلفن، پرید تلویزیون را روشن کرد. هواپیمایی برج اول را زده بود. و زیر نویس CNN بود که مه و ابر و فضای نامناسب باعث برخورد هواپیما شده است. خیلی عجیب بود. زد روی کانال الجزیره دید آن هم مستقیم دارد پخش می کند. داشتیم نگاه می کردیم و سکوت که مستقیماً هواپیمای دوم را دیدیم دارد می آید. نفسها در سینه ما سه نفر حبس شده بود. هواپیما آمد و به برج دوم خورد. حمدان برخاست و  داد می زد که والله مقصود. یعنی هدفدار این را زده اند. چون نمی شد که به خاطر ابر دو هواپیما به دو برج اصابت کنند. گیج مانده بودیم. کاغذها را جمع کردیم. نمی دانستیم چه اتفاقی در جهان افتاده است. یک ساعتی نشسته بودیم و کانال عوض می کردیم. طبعاً اوراق را کنار گذاشتیم. ابتدا ذهنمان رفت روی فلسطینی ها. ولی چنین قدرتی برای آنان متصور نبود. طبعاً انتخاب دوم بن لادن بود و طرفدارانش. اتفاقاً صبح همان روز هم با ایشان در مورد خطرات جریان طالبان حرف می زدم. امارات یکی از سه کشوری بود که طالبان را به رسمیت شناخته بود. شاید هم دلیلشان این بود که سالانه هزاران آمریکایی به امارات می رفتند و می خواستند کشورشان را از طرف طالبان در امنیت نگه دارند. با دوستان در تهران صحبت کردم. آنها هم گیج بودند. دنبال خبر رسانی به آقای خاتمی و اینکه ایشان چه اقدامی باید انجام دهند. خوشبختانه یکی از هوشمندانه ترین روشها را آقای خاتمی برگزید که همان بعد از ظهر این حرکت تروریستی را محکوم کرد. خبر آن در صدر خبرها بود، در همه تلویزیونها.

 نتوانستیم مذاکره ای داشته باشیم. خداحافظی کردیم تا دنیای جدید بعد از 11 سپتامبر را تجربه کنیم.

به محل اقامتم برگشتم. تا وقتی که همانجا روی مبل خوابم برد فقط دکمه کنترل تلویزیون را عوض می کردم و ناباورانه اخبار مسئله مهم را پی گیری می کردم.

این هم خاطره روز 11 سپتامبر